بدون عنوان
تولد روز بیست و هشتم اسفند ماه سال یکهزار و سیصد و نود هجری شمسی من و سه تا مامان دیگه توی بیمارستان منتظر نی نی فسقلی هامون بودیم که قرار بود لک لک ها اونا رو تحویل خانم دکتر بدن تا اونم نی نی هر کدومو بده. مامان تو که خیلی شجاع و نترس و پر جراته اولین مامانی بود که رفت تو اتاق عمل. راستش فسقلی همین شجاعت زیاد (افعال معکوس) باعث شد که داروی بیهوشی روی من اثر نکنه خلاصه کنم آخرش احتمالا مجبور شدن با لوله منو بیهوش کنن که به همین دلیل بهوش آمدنم طول کشید وقتی داشتم بهوش میومدم صدای فریادهای تو با صدای خاله جونت قاطی شده بود که می گفت آندیا گشنشه.چشمامو که به زحمت باز کردم تو رو دیدم فرشته کوچولو یه فسقلی نیم وجبی بودی که از بس...
نویسنده :
مامانی و بابایی
19:18